نتایج جستجو برای عبارت :

نامجین قسمت5::جین یه هیونگه نامرده::

همین زودیا خودمو خلاص میکنم از این زندگی روزمره...
چون دیگه نمیکشم
۲۰ سالِ 
ادم به کی بگه آبروش نره از وضعیتش...
خدا هم خیلی نامرده... خیلی... 
دیگه نفس هم نمیتونم بکشم از گریه...
مزخرف ترین روز
۸/۶
پ روانیم کرد
من میدونم و میم...
سرصبح...
خدایا ....
م همه جا بلاکم کرده. باورم نمیشه، غمگینم، دلم می‌خواد باهاش حرف بزنم، با یکی حرف بزنم
پووووف حوصله‌ام از زنده بودن سر رفته
خیلی نامرده... بعد اونهمه رابطه... چیکار دارم خب؟ یه لایک تو اینستا ... چرا اینجور نامرد آخه؟
همشون همینن، تهش بلاکت می‌کنن و تمام . 
قول و وعده های امروز برا من مشکوکه، شما که سود سهام عدالت رو میخواستی قبل عید بدی ندادی، مناطق سیل زده رو میخوای با این روبراه کنی؟ من که راضی نیستم، حالا بگو که من ضدانقلاب هستم ولی بدون که من خود انقلاب هستم، من یکی از مستضعفین پابرهنه در راه امام روح الله هستم، البته بودم و خواهم بود، تو کی هستی؟! این بارندگی ها و سیل فعلا قصد تمام شدن نداره، کامپیوتر من هم زیر آب رفت و قص الی هذا، البته واس خودم چیزی نمیخوام، کارت بسیج ندارم، کارمند جایی ه
چقدر اسباب کشی سخته . چقدر انتخاب میان اینکه کدام را بگذاری و کدام را ببری سخت تره . وقتی که حتی هیچ چیز معلوم نیست . وقتی که آینده مبهمه . وقتی که حتی نمی دونی باید چه کار کنی . وقتی که حتی نمی دونی از کجا داری میری و به کجا داری میایی و چه می کنی . سردرد وحشتناکی که از امروز صبح عارض شده هم پوستمان را کنده . 
وقتی که واقعا هیچی برام مهم نیست چرا باید برام مهم باشه؟ فکر میکردم الان باید گریه کنم یا عصبانی باشم یا هرچی . ولی نیستم . هیچ احساسی ندارم . ب
دلبر این روزا یکم بیشتر دلشوره دارم
 یکم بیشتر نگرانم این روزا هوا بس ناجوانمردونه سرد است
 تو یکم بیشتر مراقب خودت باش 
اون لباس خوشگلای بافتنیتو از طاقچه در بیار 
راستی مراقب دستکشات باش روی صندلی پارک دیوونه خونه جاشون نذاری اون انگشتای ظریف و کشیدت یخ نزنن 
دلبر این روزا که دوری ،دستام بس ناجوانمردونه یخ زدن 
چایی دم میکنم تو لیوان میریزم جوری لیوان و میچسبم که انگار دستای توِ
تو بالکن دو تا صندلی گذاشتم یکی واسه تو یکی واسه خودم 
هی ب
چقد ذات پلیدى داره جین..
حالا دقت کردین هیچکس به نامجون دست نمیده وقتى دستشو میبره جلو؟ عقده اى شده بچه این سرى یکى پیشقدم شد(پیشقدم درست بید؟) خواست از دست نده..
(ماجراى دست دادن هاى نامجون رو هم میزارم به زودى
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تا
گفتم و گفتن :))
گفتم : نقاب هاتونو بردارید
گفتن نه نمیشه
گفتم لطفا
گفتن خواهی ترسید ! 
گفتم از چی ؟
گفتن از دیدن خود اصلی  و واقعی مون 
گفتم بردارید !!
برداشتن! عقب رفتم ! ترسیدم ...چشامو بستم ...
گفتم بذارید نقاب هاتونوخواهش میکنممم ! 
ترسیدم از دیدن خود واقعی ادم هایی
که نقاب داشتن .ترسیدم از ادمای زیر نقاب
از خود اصلی شون ترسیدم
با خود اندیشیدم 
ایا من خودمم ؟
ایا منم نقاب زدم؟
ایا اگ نقاب دارم و 
نقاب بردارم خود اصلی م
رو ببینن جا میخورن؟
ایا خود
گفتم و گفتن :))
گفتم : نقاب هاتونو بردارید
گفتن نه نمیشه
گفتم لطفا
گفتن خواهی ترسید ! 
گفتم از چی ؟
گفتن از دیدن خود اصلی  و واقعی مون 
گفتم بردارید !!
برداشتن! عقب رفتم ! ترسیدم ...چشامو بستم ...
گفتم بذارید نقاب هاتونوخواهش میکنممم ! 
ترسیدم از دیدن خود واقعی ادم هایی
که نقاب داشتن .ترسیدم از ادمای زیر نقاب
از خود اصلی شون ترسیدم
با خود اندیشیدم 
ایا من خودمم ؟
ایا منم نقاب زدم؟
ایا اگ نقاب دارم و 
نقاب بردارم خود اصلی م
رو ببینن جا میخورن؟
ایا خود
ح برگشته و هوسش هم به سرم. لعنتی عجیب و خوب دوست داشتنیست. بریده بودم ها، همه‌ی محاسباتم را خراب کرد. دلم نمیاد بلاکش کنم و بودنش و این سکوتش، و مال من نبودنش فقط برام عذابه.
خواستم باهاش قرار بذارم قبول نکرد. گور بابای هرچی دلبستگیه. راستش درد دارم اما روزهای اول رفتنش هم درد داشتم و خوب شده بودم. ولی خیلی نامرده می‌گه دوست دختر دارم. ده لعنتی من که ... چقدر پستن آدمها. گور باباش. لیاقت نداره، لیاقتش همون آدمه... حسودی می‌کنم آره... درد دارم آره...
پارسال همین موقع ها بود، داشتیم با موتور، میدون معلم رو دور میزدیم، که یهو چشمم افتاد به نرگسای گل فروشی دور میدون، ناگهان عنان از کف دادم و جیغ زدم: «نرگس اومده! نرگس اومده!»
حضرت آقا ترسید! فرمون موتور تو دستش لغزید، نزدیک بود موتور منحرف بشه! فرمون رو کنترل کرد و با چشمانی گردشده نگاه کرد به اینور اونور... گفت کی؟ چی؟ کو؟ نرگس کیه؟! 
من که تازه فهمیده بودم چطور بی مقدمه احساساتی شدم، زدم زیر خنده، گفتم گل نرگس رو میگم، گل فروشی گل نرگس آورده!
سلام ...
راستش حالم گرفته شد وقتی امروز خبر فوت یکی از بچه های مجازی رو شنیدم :(
یه پسر کم سن و سال و مهربون مشهدی :(((
کسی که تو همین مجازی ماه ها با سرطانش جنگید و از مبارزه ش پست و مطلب به اشتراک گذاشت و با قلب مهربونش همه رو به امید به زندگی تشویق می کرد !
منی که همیشه ناشکر خدا بودم و قدر نعمتاشو نمیدونستم می رفتم پستاشو میخوندم و ازش درس زندگی و شکرگزاری یاد میگرفتم ....!
بچه ها دنیا چقدر نامرده.......!!!
اون همه جوره با بیماریش می جنگید و همه ماها بخ
سلام ...
راستش حالم گرفته شد وقتی امروز خبر فوت یکی از بچه های مجازی رو شنیدم :(
یه پسر کم سن و سال و مهربون مشهدی :(((
کسی که تو همین مجازی ماه ها با سرطانش جنگید و از مبارزه ش پست و مطلب به اشتراک گذاشت و با قلب مهربونش همه رو به امید به زندگی تشویق می کرد !
منی که همیشه ناشکر خدا بودم و قدر نعمتاشو نمیدونستم می رفتم پستاشو میخوندم و ازش درس زندگی و شکرگزاری یاد میگرفتم ....!
بچه ها دنیا چقدر نامرده.......!!!
اون همه جوره با بیماریش می جنگید و همه ماها بخ
سلام ...
راستش حالم گرفته شد وقتی امروز خبر فوت یکی از بچه های مجازی رو شنیدم :(
یه پسر کم سن و سال و مهربون مشهدی :(((
کسی که تو همین مجازی ماه ها با سرطانش جنگید و از مبارزه ش پست و مطلب به اشتراک گذاشت و با قلب مهربونش همه رو به امید به زندگی تشویق می کرد !
منی که همیشه ناشکر خدا بودم و قدر نعمتاشو نمیدونستم می رفتم پستاشو میخوندم و ازش درس زندگی و شکرگزاری یاد میگرفتم ....!
بچه ها دنیا چقدر نامرده.......!!!
اون همه جوره با بیماریش می جنگید و همه ماها بخ
سلام ...
راستش حالم گرفته شد وقتی امروز خبر فوت یکی از بچه های مجازی رو شنیدم :(
یه پسر کم سن و سال مهربون مشهدی :(((
کسی که تو همین مجازی ماه ها با سرطانش جنگید و از مبارزه ش پست و مطلب به اشتراک گذاشت و با قلب مهربونش همه رو به امید به زندگی تشویق می کرد !
منی که همیشه ناشکر خدا بودم و قدر نعمتاشو نمیدونستم می رفتم پستاشو میخوندم و ازش درس زندگی و شکرگزاری یاد میگرفتم ....!
بچه ها دنیا چقدر نامرده.......!!!
اون همه جوره با بیماریش می جنگید و همه ماها بخا
عمه ها دو تاشون قصد مهاجرت از شهرمون رو دارن و میخوان برن تهران و فقط خدا میدونه که این چقدر عجیب و احمقانه ست برای خواهرایی که اگه یه روز همدیگه رو نبینن دیوانه میشن
عمه هام هیچوقت محبوبم نبودن چون یه فاصله ای رو با من و خونوادم حفظ میکردن و یه حرص آشکاری نسبت به ما داشتن 
نمیدونم که دلیلی برای این بدخواهی وجود داشت یا نه!
من اصولا زیاد به آدم بدا حق میدم چون میدونم که همه ی ما یه قسمت پلید داریم که کافیه حس کنه که حق داره نمایان شه کافیه احساس
کدام ریش‌سفیدی بود که جلوی پای من نیم‌خیز نشود؟چرا؟ چون سر آستینم نو بود!چرا؟ چون جیبم پر از سکه بود و سفره‌ام پر نان!
اما حالا جواب سلامم را نمی‌دهند.انگار که من را نجس می‌دانند!نجس هم هستم؛ این را خودم می‌دانم!برای اینکه محتاجم.
آدمِ محتاج، نجس است.این را خودم باور دارم.آدمِ پاک و مطهر فقط آن کسی‌ست که قدرت دارد، قدرت.
- محمود دولت‌آبادی - کلیدر
این روزها مردهای زیادی هستند که زیر این آفتاب سوزان و گرمای طاقت فرسا مشغول پول در آوردن از سن
من اینجا ، لب دریاچه، جلوی انعکاس ماه روی آب دریاچه، دارم یکی یکی می‌شمرم قدم‌هایی رو که ازش دور شدم.
سایه‌ها هم کم و بیش هستن. پشت درختا، لای بوته‌ها و توی آب سرد دریاچه. سنگینی‌ نگاهشون رو روی خودم حس می‌کنم.صدای زمزمه‌هاشون توی گوشم می‌پیچه.نمی‌دونم ماهیا خوابن یا بیدار. باد می‌وزه و سطح دریاچه‌ رو می‌لرزونه. بوته‌ها و شاخه‌ها خش خش می‌کنن. من هنوز آرومم. به آسمون صاف نگاه می‌کنم. ستاره‌ها مثل همیشه براق و درخشنده راه درست رو نشون
درست نفهمیدم دقیقا از چی انرژی گرفتم ولی احتمالا از دیدن پارکی که روزگاری پاتوقم بود! با بابا رفتیم انجا و از در کمال تعجب جز چهار سگ و صاحبان سگ ها هیچکس نبود! یکیشان دووید طرفم و من انقدر از همان یک ثانیه نوازشش ذوق کردم که نگو! وقتی برگشتم خانه انگار جان تازه ای باشد، وسط اتاق ایستادم و بلند و به خنده گفتم:وای نگار جان! پس کی اینجارو جمع میکنی از صب تا حالا؟! 
 یکهو دیدم خاک های کف اتاق محو شده اند، قفسه ها مرتب است، تماااام گلدان ها رسیدگی

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها